«فقط میخ را تکان دادم»
«بیشتر مردم گمان می کنند، کاری نکردند! در حالیکه نمی دانند چند کلمه ای که می گویند مشکلات زیادی را ایجاد می کند، آتش اختلاف زبانه می کشد و خویشاوندی و روابط دوستانه به کینه و دشمنی تبدیل می شود…
«بیشتر مردم گمان می کنند، کاری نکردند! در حالیکه نمی دانند چند کلمه ای که می گویند مشکلات زیادی را ایجاد می کند، آتش اختلاف زبانه می کشد و خویشاوندی و روابط دوستانه به کینه و دشمنی تبدیل می شود…
«آنانکه سبک سرند، برافراشته اند نی بر دیگران و نی بخود داشته اند آن گردن کج که از تواضع خم بود دارد همه چیز را توانا هم بود! در کشتزار زندگی چه بسیارند سرهایی که بالا رفته اند اما در
«صدای پای بهار می آید؛ صدای تغییر، همه چیز در حال دگرگونی ست. هر جا که در این روزها قدم می گذاری، زمزمه نو شدن را میشنوی. بهار همه را به حرکت ، جنبش و تحرک وادار می سازد و….
این روزهای آخر سال را بیشتر از همه باید با آقایان متاهل همدردی کرد…😅 چرا؟!؟ از آقای نوروزی بشنوید.
«عشق، موفقیت و ثروت؛ هر کدام رنگ و بوی خاص خودشان را دارند… اما یکی از آنها رنگ و جلای دیگری دارد؛ در روزگار سیاه و سفیدمان اگر چراغ یکی از آنها در قلبمان روشن باشد، زندگیمان سراسر رنگ خواهد
«خوشبختی و موفقیت در یک شب به دست نمی آید، یادت باشد، رسیدن به هر آرزو و هر هدفی که برای ماست دلیلی به جز خودمان نخواهد داشت.» مرد جوان فقیر و گرسنه ای دلتنگ و افسرده روی پلی نشسته
«راست می گویند انسان سیری ناپذیر است و هرچه بخواهد باز هم دلش سیر نمی شود. اما چقدر زیباست لباس قناعت...» پادشاهی به بیماری سختی دچار شد و گفت: نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی میدهم که بتواند مرا
«حکایت «رابعه و بکتاش»؛ داستان عاشقانی را به تصویر میکشد، که تا آخرین لحظه زندگی از عشقشان روی برنمی گردانند و … اما امیدواریم که تجربهی عشق برایتان به شیرینی عشق سیمین بهبهانی باشه که میگه: با آن همه دلداده
«حکایتیست که سالها مردم افغانستان قربانی اندیوال بازی قدرتمندان شدند! اگر پادشاهان این زمانه،چراغ خاموش کنند و در پی عدالت و انصاف باشند،چقدر اندیوال و اقاربشان به زمین خواهد افتاد؟!» سلطان محمود غزنوی شبی هر چه کرد ؛ خوابش نبرد
«گاهی، مثل تاریخ مکتوبند یا مانند داستانی سینه به سینه منتقل می شوند! اما برخی از آنها روی قلبمان حک می شوند و چون زخمی ناسور، روحمان را آزار می دهند! شاید بتوانیم خیلی ساده بگوییم ؛ معذرت میخواهم ولی
«حکایت «استاد و شاگرد» به ما خواسته یِ خدا از بندگانش را گوشزد می کند! برای آنکه محبوب معبود گردیم باید گوهر وجودیمان را ارتقا دهیم تا لایق توجهش شویم… گریه و زاری تنها مارا از میانه میدان متوقف می
«هر چقدر سختی پیش رویمان باشد،به پایان خوبی که پیش رویمان قرار دارد فکر کنیم. پیرمرد تهیدستی زندگی را در فقر و تنگدستی میگذراند و به سختی برای زن و فرزندانش غذا فراهم میساخت. یکی از این روزها دهقانی او
«بیشتر مردم گمان می کنند، کاری نکردند! در حالیکه نمی دانند چند کلمه ای که می گویند مشکلات زیادی را ایجاد می کند، آتش اختلاف زبانه می کشد و خویشاوندی
«آنانکه سبک سرند، برافراشته اند نی بر دیگران و نی بخود داشته اند آن گردن کج که از تواضع خم بود دارد همه چیز را توانا هم بود! در کشتزار
«صدای پای بهار می آید؛ صدای تغییر، همه چیز در حال دگرگونی ست. هر جا که در این روزها قدم می گذاری، زمزمه نو شدن را میشنوی. بهار همه را
این روزهای آخر سال را بیشتر از همه باید با آقایان متاهل همدردی کرد…😅 چرا؟!؟ از آقای نوروزی بشنوید.
«عشق، موفقیت و ثروت؛ هر کدام رنگ و بوی خاص خودشان را دارند… اما یکی از آنها رنگ و جلای دیگری دارد؛ در روزگار سیاه و سفیدمان اگر چراغ یکی
«خوشبختی و موفقیت در یک شب به دست نمی آید، یادت باشد، رسیدن به هر آرزو و هر هدفی که برای ماست دلیلی به جز خودمان نخواهد داشت.» مرد جوان
«راست می گویند انسان سیری ناپذیر است و هرچه بخواهد باز هم دلش سیر نمی شود. اما چقدر زیباست لباس قناعت...» پادشاهی به بیماری سختی دچار شد و گفت: نصف
«حکایت «رابعه و بکتاش»؛ داستان عاشقانی را به تصویر میکشد، که تا آخرین لحظه زندگی از عشقشان روی برنمی گردانند و … اما امیدواریم که تجربهی عشق برایتان به شیرینی
«حکایتیست که سالها مردم افغانستان قربانی اندیوال بازی قدرتمندان شدند! اگر پادشاهان این زمانه،چراغ خاموش کنند و در پی عدالت و انصاف باشند،چقدر اندیوال و اقاربشان به زمین خواهد افتاد؟!»
«گاهی، مثل تاریخ مکتوبند یا مانند داستانی سینه به سینه منتقل می شوند! اما برخی از آنها روی قلبمان حک می شوند و چون زخمی ناسور، روحمان را آزار می
«حکایت «استاد و شاگرد» به ما خواسته یِ خدا از بندگانش را گوشزد می کند! برای آنکه محبوب معبود گردیم باید گوهر وجودیمان را ارتقا دهیم تا لایق توجهش شویم…
«هر چقدر سختی پیش رویمان باشد،به پایان خوبی که پیش رویمان قرار دارد فکر کنیم. پیرمرد تهیدستی زندگی را در فقر و تنگدستی میگذراند و به سختی برای زن و