دست های افراشتهی خدا
نسیم خنکی که میوزد شال سبز رنگ مرا که بر گردنم پیچیدهام به رقص در میآورد
به پرچم های افراشته در فرق آسمان خیره میشوم ، سبزیِ آنها مرا یادِ سبزههای خوش رنگِ عید میاندازد.
به پسر بچهای که سمتم میآید نگاه میکنم ، سینی شربت در دست دارد و من به یخ هایی که در شربت قرمز رنگبالا و پایین میشوند نگاهی میکنم و احساسِ عطش کل وجودم را در بر میگیرد.
نوای خوشی که از مسجد روبهرو به گوش میرسد عجیب بر دلم مینشیند : [ قرآن به جز وصف علی آیه ندارد / ایمان به جز حب علی پایه ندارد / گفتم بروم سایهی لطفنش بنشینم / گفتا که علی نور بود سایه ندارد ]
به گلدستههایی که چند تا از کبوتر های سفید رنگ طوافش میکنند خیره میشوم و دلم به نجف پر میکشد …
امروز عید غدیر است و من به بزرگ مردی میاندیشم که خداوند دربارهاش گفته است : علی دست های من است ؛ و امروز دست های مولای ما و اگر کفر نباشد دست های خدا را پیامبر بالا برده است.
دنیایی که مردابی بیش نبود و علی (ع) شد نیلوفرش
دنیایی که جز سیاهی رنگی نداشت و علی (ع) شد نورش
دنیایی که یتیم مانده بود و علی (ع) شد مولایش
دنیایی که توان ایستادن نداشت و علی (ع) شد عصایش
آسمان گلگون رنگ است و من عجیب است که لبخندِ خدا را حس میکنم
ای شاهِ بیفخر ، ای سلطانِ بی ریا ، من گدای مسکینم و مردم گفتهاند : ( برو ای گدای مسکین درِ خانهی علی زن ) من درِ خانهات پناه آوردهام گدایی میکنم عدالتت را.
شال سبز رنگم نشانِ بیعت با شما را دارد
ای فرق شکافتهی آسمان ، ای قدم هایت نوازشگونه بر خاکِ مدینه ، ای کوچه پس کوچه های مدینه با گام هایت آشنا ، ای قدرتمندِ مهربان ، ای عادلِ دل رحم
من شما را امامِ خود که سهل است کفر نباشد خدای خود میخوانم ، گفتهاند : آنان که علی خدای خود پندارند کفرش به کنار عجب خدایی دارند.
غدیر سخن ها دارد و من دانش آموزی هستم که تکلیف هایش را ناقص آورده اما به تدریس شما مطمعن است.
غدیر درسِ مردانگی و وفاداریست
من برعکسِ مردمانِ بیلیاقتِ آن زمان ، قیدِ بیعت با شمارا نخواهم زد
و حقا که زمین و زمان و کائنات وفاداریاش محکم تر از حرف های مردمِ سودجو است.
زمین شما را مولای خود میداند همانگونه که من هرگاه بلند میشوم ذکر یا علی از لبانم خارج میشود و میدانم که شما پناهِ بی پناهی چو منی.
ای خیبر شکن ، ای شیر خدا ، ای جوهرِ کلماتِ قرآن و ای سرو خوش قد و قامت ، ای منحنی لبخند خدا ، تا چند صفحه باید دفتر هستی را ورق بزنم تا چون تویی دوباره به زمین باز گردد؟
ای مرواریدِ درخشان و ای ناخدایِ کشتیِ سوراخ شدهام
من میگویم یا علی مدد و شما مدد من شو
هر ساله عهد من ، بیعت من ، پیمان من و رهبری شما ، سروری شما و مولایی شما بر دفترِ دلم و دفترِ هستی مُهرِ محکم تری میخورد.
ای ارغوانِ خوش رنگِ زیبایم
یاقوتِ سرخِ نمازم
سرچشمهی حیاتم
نور دو چشمانم
ای ریشهی بندگی و ستونِ زندگی
ای عرش را تو سلطان و ای زمین را تو ناخدا
ای که به هنگام فرش شدن پله میشوی
و ای آنکه به هنگامِ عرش شدن بخشندگی را میآموزی
دوستت دارم مولای زمین و آسمان
قلم ز وصف شما عاجز است و شعر ها در کمالِ شخصیت شما حرفهای سادهای بیش نیستند
گرهی سکوتم را بگشا و لبخند خشک شدهی جهان را رنگ و بویی تازه بده
ای گلِ نگاهت گلچینِ اقاقی ها
و ای سایهی رحمتت فراگیرِ بی پناه ها
ای علمِ بی پایان
و ای تیزیِ شمشیر برای بریدن جهالت ها
ای وصله و پینه به دل های جهان
یتیمیام که طعام نمیخواهم ، یتیمیام که دستهای رحمت شمارا گدایی میکند و پدری را و سروری را از شما میطلبم
دوستت دارم مولای من
دست ها برای بیعت با شما بالا آمدهاست
ما برای تمدیدِ عهدمان با شما آمدهایم
جوهرِ عهدمان وفاداریست و ما از پیمانمان باز نخواهیم گشت.
#عید غدیر خم مبارک