رسیدم باز سمتت با دلی از قبل شیداتر
پناه آورده است انگار تنهایی به تنهاتر
دوباره بوی باران میدهد صحن گُهرشادت
چه رازی دارد اینجا میشود چشمان دنیا تر
به هر سو میروم گنبد نمایان است و حیرانم!
کدامین آسمان دارد ازین خورشید پیدا تر
هنوز از دستهایت خاک دهسرخ آب مینوشد
ز دریای کراماتت شده دامانِ صحرا تر
قدم تا میگذاری چشمه جاری میشود هر جا
مقامت بوده از فرزند ابراهیم بالاتر
اگرچه شرم مانع شد سخن از تشنگی گوید
ولی از شربتت کرده ابوهاشم گلو را تر
00:00