روزهای سیاه کابل قسمت دوم
“فراموش شدگان”
مشکلات همیشه بر زندگی مردم افغانستان سایه انداخته و شاید کمتر کسی در این سرزمین پیدا شود که مشکلی خصوصا مشکل اقتصادی نداشته باشد. یارانِ شنونده با سلام دیگر با شما هستیم در دومین قسمت از روزهای سیاه کابل که با همکاری ترجمان افغانستان و رادیو آرا تهیه شده. در قسمت گذشته شنیدین که سقوط نظام چگونه اقتصاد مردم را فلج کرده و وضعیت تا چه حد نگران کننده است، پس با ما باشید و بشنوید دومین قسمت از برنامه که روایتی است از زندگی استاد نادر سعدی.
استاد نادر سعدی سال ۸۹ از مقطع کارشناسی دانشکدهی ادبیات عربی دانشگاه کابل فارغالتحصیل شده است. از سال ۹۰ آموزگار میشود. دو سال آموزگار بوده است. پس از آن به آمریت زبانهای دوم لیسهی عالی معرفت ارتقای رتبه کرده است. سه سال در همین پُست بوده و پس از آن، شش سال میشود که آمریت بخش امتحانات (آمریت بورد ارزشیابی) را به عهده داشته است. سه ماه پیش هم مسئول معاونت تدریسی شده است. اکنون مسئولیت معاونت تدریسی لیسهی عالی معرفت با اوست.
درین ده سال دوران کاری سعدی، او از ده تا بیستهزار افغانی معاش دریافت میکرده است. جدیدا طبق قانون کمیتهی معاشاتِ لیسهی عالی معرفت، سعدی، بیستهزار افغانی باید معاش دریافت کند.
سعدی خانوادهی هفتنفری دارد. ازین هفتنفر، چهار نفر آن، دانشآموز مکتب خصوصی هستند. هرچند برای فرزندان سعدی از طرف لیسهی عالی معرفت تخفیفی هم در نظر گرفته میشود، با آن هم فیس ماهانهی آنان تا چهار هزار افغانی میرسد. فیس سالانهی آنان از پنجاه هزار افغانی بیشتر میشود.
پارسال پس از آن که کرونا آمد و قرنطینه شد، ششماهه معاش سعدی، از حمل تا میزان، پرداخت نشد. سعدی از کابل به دایکندی رفت. میگوید «هفتنفر عضو خانواده بودیم. وقتی که قرنطینه شد، فقط پنجصد افغانی پسانداز داشتم. تصمیم گرفتیم دایکندی برویم. خانهی برادر من آنجا بود. رفتیم. هرچند گرسنه نماندیم، ولی پولی هم نداشتیم. من ششماه بود که بازار نرفتم».
قرنطینه که تمام شد، با شروع دوبارهی لیسهی عالی معرفت سعدی به کابل برمیگردد. تقریبا هشت ماه گذشت که امسال، دوباره قرنطینه شد. «دونیم ماه (از اول جوزا تا پانزدهم اسد) هم امسال معاش نگرفتم. مقدار معاشی هم که میگیرم، پسانداز نمیشود. مصارف هفتنفر میشود. هزینهی درس چهار نفر را هم که از همین معاش باید پرداخت کنم».
سعدی میگوید راستش با یک بحران مالی روبهرو شدهام. اگر وضعیت به همان شکلِ پیش از طالبان ادامه پیدا میکرد، بالاخره روزگار میگذرانیدیم. اما کابل سقوط کرد. گرانی شده است. من هم که پولی پسانداز نداشتم. «دیشب روغن نمانده بود. رفتم که روغن بیاورم. نزدیک ما چندین دکان خوراکهفروشی است. کمی آنسوتر از آن دو دکان، یک هنگر/ عمدهفروشی خوراکه است. از دکان اولی پرسیدم، گفت روغن ۲۹۰۰ افغانی است. فکر کردم روغن ندارد، حتما شوخی میکند. از دکان دوم پرسیدم هم همین قیمت بود. میدانستم دالر بلند رفته است ولی نمیدانستم نرخ اینقدر تغییر کرده باشد. رفتم هنگر. پرسیدم روغن چند است، گفت ۳۰۰۰ افغانی»!
سعدی به خانه برمیگردد. «به خانه برگشتم. قرار بود عدس پخته کنیم، روغن آورده نتوانستم. آمدیم که چای کنیم. گاز نبود. کپسول گاز را گرفتم، دوباره رفتم بیرون که گاز پُر کنم. پرسیدم گاز کیلوی چند است. گازفروش گفت کیلوی ۱۲۰ افغانی. چند جای دیگر هم رفتم،َ همین نرخ بود. اول که متعجب شدم. بعدش جگرخون شدم. گاز هم پر نکردم. آمدم خانه. به خانمم گفتم من کیلوی ۱۲۰ افغانی گاز پر نمیتوانم.»
سعدی شب با برق و آبگرمی چای میکند. «شب برق بود. آبگرمی زدیم و چای خوردیم. سه نفر مهمان هم داشتم. خلاصه شب گذشت و صبح شد. صبح نماز خواندم. من همیشه عادت دارم بعد از نماز ده- پانزده دقیقهای میخوابم. ده- پانزده دقیقه خوابیدم. وقت صبحانه شده بود. از خواب بلند شدم. برق رفته بود. دیدم خانمم مصروف گاز است. گاز را تکانتکان داده بود. نزدیک بود چای، جوش کند ولی نکرده بود. میان آبِ سرخ و نیمهجوش، چای انداختیم و چای صبح را نیمهجوش خوردیم».
سعدی معاش ماه قوس را قرار است تکمیل نگیرد. «مسئول مالی ما میگوید که در ماه جاری بودجه نداریم. قرار است که فقط سیدرصد معاشتان پرداخت شود.» سیدرصد معاش سعدی، چیزی حدود پنج هزار افغانی میشود. سعدی، هفت نفر عضو خانواده دارد. دیشب روغن نداشته است، امصبح گاز نداشته است. این ماه هم قرار است هفتنفر، ششهزار افغانی معاش بگیرد. تصور کنید با این معاش، برای هر نفر ماهانه یکهزار افغانی هم نمیرسد. «شبِ تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل»!
سعدی، یکی از آموزگارانیست که نه شب روغنی برای دیگ دارد و نه صبح گازی برای چای. او، مشت نمونهی خروار، و یکی از هزاران است. واقعیت اما این است که بیشتر آموزگاران افغانستان، همینگونه هستند. اینهایی که قرار بود بارِ آبادی این همه ویرانی و جهالت را به دوش بکشند، اکنون نه شب روغنی برای دیگ دارند و نه صبح گازی برای چای. به تعبیر هملت شکسپیر، «شبها با اضطراب میخوابند و روزها با نگرانی بیدار میشوند».
همراهان عزیز! امید که خسته نشده باشید و از برنامه لذت برده باشید. قسمت دوم هم بهپایان رسید و مشکلات همچنان ناتمام، اما راستی چرا ما حتا بهخودمان هم رحم نداریم و دشمن یکدیگر هستیم؟ شنونده ما باشید در سومین قسمت.
00:00