قندهار

فقط میخ را تکان دادم

«فقط میخ را تکان دادم»

«بیشتر مردم گمان می کنند، کاری نکردند! در حالیکه نمی دانند چند کلمه ای که می گویند مشکلات زیادی را ایجاد می کند، آتش اختلاف زبانه می کشد و خویشاوندی و روابط دوستانه به کینه و دشمنی تبدیل می شود…

کشتزار زندگی

«کشتزار زندگی»

«آنانکه سبک سرند، برافراشته اند نی بر دیگران و نی بخود داشته اند آن گردن کج که از تواضع خم بود دارد همه چیز را توانا هم بود! در کشتزار زندگی چه بسیارند سرهایی که بالا رفته اند اما در

ناگفته های آخر سال

«ناگفته های آخر سال»

«صدای پای بهار می آید؛ صدای تغییر، همه چیز در حال دگرگونی ست. هر جا که در این روزها قدم می گذاری، زمزمه نو شدن را می‌شنوی. بهار همه را به حرکت ، جنبش و تحرک وادار می سازد و….

سه پیرمرد

«سه پیرمرد»

«عشق، موفقیت و ثروت؛ هر کدام رنگ و بوی خاص خودشان را دارند… اما یکی از آنها رنگ و جلای دیگری دارد؛ در روزگار سیاه و سفیدمان اگر چراغ یکی از آنها در قلبمان روشن باشد، زندگیمان سراسر رنگ خواهد

برای رویاهایت تلاش کن

«برای رویاهایت تلاش کن»

«خوشبختی و موفقیت در یک شب به دست نمی آید، یادت باشد، رسیدن به هر آرزو و هر هدفی که برای ماست دلیلی به جز خودمان نخواهد داشت.» مرد جوان فقیر و گرسنه ای دلتنگ و افسرده روی پلی نشسته

فقیر قانع

“فقیر قانع”

«راست می گویند انسان سیری ناپذیر است و هرچه بخواهد باز هم دلش سیر نمی شود. اما چقدر زیباست لباس قناعت..‌‌.» پادشاهی به بیماری سختی دچار شد و گفت: نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی میدهم که بتواند مرا

عاشقانه رابعه و بکتاش

«عاشقانه رابعه و بکتاش»

«حکایت «رابعه و بکتاش»؛ داستان عاشقانی را به تصویر میکشد، که تا آخرین لحظه زندگی از عشقشان روی برنمی گردانند و … اما امیدواریم که تجربه‌ی عشق برایتان به شیرینی عشق سیمین بهبهانی باشه که میگه: با آن همه دلداده

سلطان محمود و راز چراغ خاموش

حکایت؛«سلطان محمود و راز چراغ خاموش»

«حکایتیست که سالها مردم افغانستان قربانی اندیوال بازی قدرتمندان شدند! اگر پادشاهان این زمانه،چراغ خاموش کنند و در پی عدالت و انصاف باشند،چقدر اندیوال و اقاربشان به زمین خواهد افتاد؟!» سلطان محمود غزنوی شبی هر چه کرد ؛ خوابش نبرد

ماندگاری یک گپ

«گپ ها ماندگارند»

«گاهی، مثل تاریخ مکتوبند یا مانند داستانی سینه به سینه منتقل می شوند! اما برخی از آنها روی قلبمان حک می شوند و چون زخمی ناسور، روحمان را آزار می دهند! شاید بتوانیم خیلی ساده بگوییم ؛ معذرت می‌خواهم ولی

حکایت «استاد و شاگرد»

«حکایت «استاد و شاگرد» به ما خواسته یِ خدا از بندگانش را گوشزد می کند! برای آنکه محبوب معبود گردیم باید گوهر وجودیمان را ارتقا دهیم تا لایق توجهش شویم… گریه و زاری تنها مارا از میانه میدان متوقف می

شکری و ناشکری

شکری و ناشکری

«هر چقدر سختی پیش رویمان باشد،به پایان خوبی که پیش رویمان قرار دارد فکر کنیم. پیرمرد تهیدستی زندگی را در فقر و تنگدستی میگذراند و به سختی برای زن و فرزندانش غذا فراهم میساخت. یکی از این روزها دهقانی او

فقط میخ را تکان دادم

«فقط میخ را تکان دادم»

«بیشتر مردم گمان می کنند، کاری نکردند! در حالیکه نمی دانند چند کلمه ای که می گویند مشکلات زیادی را ایجاد می کند، آتش اختلاف زبانه می کشد و خویشاوندی

کشتزار زندگی

«کشتزار زندگی»

«آنانکه سبک سرند، برافراشته اند نی بر دیگران و نی بخود داشته اند آن گردن کج که از تواضع خم بود دارد همه چیز را توانا هم بود! در کشتزار

ناگفته های آخر سال

«ناگفته های آخر سال»

«صدای پای بهار می آید؛ صدای تغییر، همه چیز در حال دگرگونی ست. هر جا که در این روزها قدم می گذاری، زمزمه نو شدن را می‌شنوی. بهار همه را

سه پیرمرد

«سه پیرمرد»

«عشق، موفقیت و ثروت؛ هر کدام رنگ و بوی خاص خودشان را دارند… اما یکی از آنها رنگ و جلای دیگری دارد؛ در روزگار سیاه و سفیدمان اگر چراغ یکی

برای رویاهایت تلاش کن

«برای رویاهایت تلاش کن»

«خوشبختی و موفقیت در یک شب به دست نمی آید، یادت باشد، رسیدن به هر آرزو و هر هدفی که برای ماست دلیلی به جز خودمان نخواهد داشت.» مرد جوان

فقیر قانع

“فقیر قانع”

«راست می گویند انسان سیری ناپذیر است و هرچه بخواهد باز هم دلش سیر نمی شود. اما چقدر زیباست لباس قناعت..‌‌.» پادشاهی به بیماری سختی دچار شد و گفت: نصف

عاشقانه رابعه و بکتاش

«عاشقانه رابعه و بکتاش»

«حکایت «رابعه و بکتاش»؛ داستان عاشقانی را به تصویر میکشد، که تا آخرین لحظه زندگی از عشقشان روی برنمی گردانند و … اما امیدواریم که تجربه‌ی عشق برایتان به شیرینی

سلطان محمود و راز چراغ خاموش

حکایت؛«سلطان محمود و راز چراغ خاموش»

«حکایتیست که سالها مردم افغانستان قربانی اندیوال بازی قدرتمندان شدند! اگر پادشاهان این زمانه،چراغ خاموش کنند و در پی عدالت و انصاف باشند،چقدر اندیوال و اقاربشان به زمین خواهد افتاد؟!»

ماندگاری یک گپ

«گپ ها ماندگارند»

«گاهی، مثل تاریخ مکتوبند یا مانند داستانی سینه به سینه منتقل می شوند! اما برخی از آنها روی قلبمان حک می شوند و چون زخمی ناسور، روحمان را آزار می

حکایت «استاد و شاگرد»

«حکایت «استاد و شاگرد» به ما خواسته یِ خدا از بندگانش را گوشزد می کند! برای آنکه محبوب معبود گردیم باید گوهر وجودیمان را ارتقا دهیم تا لایق توجهش شویم…

شکری و ناشکری

شکری و ناشکری

«هر چقدر سختی پیش رویمان باشد،به پایان خوبی که پیش رویمان قرار دارد فکر کنیم. پیرمرد تهیدستی زندگی را در فقر و تنگدستی میگذراند و به سختی برای زن و