«گاهی، مثل تاریخ مکتوبند
یا مانند داستانی سینه به سینه منتقل می شوند!
اما برخی از آنها روی قلبمان حک می شوند و چون زخمی ناسور، روحمان را آزار می دهند!
شاید بتوانیم خیلی ساده بگوییم ؛ معذرت میخواهم
ولی فقط وجدان خودمان آرام می شود،
نه قلبی که با گپ هایمان باعث تلاطم و ناآرامی اش شدیم!»
روزی یک مرد جوان پیش عارفی رفت و به او گفت همسرم مرا ترک کرده و هرچه عذر میکنم، بر نمیگردد!
عارف علت را پرسان کرد و مرد گفت: همسرم زن صبوری بود، بعضی از شبها که مست به خانه می آمدم، اورا با گپهایم آزار میدادم.
بااینکه فردایش از او دلجویی میکردم ولی هربار همین اتفاق تکرار میشد.
عارف به مرد مشتی میخ داد و گفت هربار که عصبانی شدی یکی از میخ هارا به دیوار بکوب.
هر روز تعداد میخ ها کمتر و کمتر میشد تا روزی رسید که مرد هیچ میخی به دیوار نکوبید.
با افتخار پیش عارف رفت و موضوع را به او گفت.
مرد عارف گفت حالا از امروز هر روزی که عصبانی نشدی یکی از میخ هارا از دیوار بکش.
روزها گذشت و مرد جوان به دیدن عارف رفت و گفت تمام میخ را در آورده ام
عارف به او گفت : کارت را خوب انجام دادی اما به سوراخهای روی دیوار نگاه کن، دیوار هیچوقت مثل روز اولش نمیشود.
وقتی موقع عصبانیت گپی میزنی ، حرفهایت مثل این شکاف ها برجای میمانند.
مهم نیست چندبار عذرخواهی کنی ، چون اثر زخم همیشه باقی میمانه!
مراقب گپهایتان باشید، چون میتوانند، زخمی عمیق بر قلبها برجای بگذارند که اثراتشان برای سالها باقی بماند!
با قندهار در زندگی روزمره نسخه بهتری از دیروزمان باشیم.