«همرنگ جماعت شدن، همیشه هم خوب نیست!
در جامعهای که فساد زیاد میشود،
گاهاً به انسان های با شرف میخندند و آنها را دیوانه میخوانند!
ز بس که دزد و دغل در جهان زیاد شده
صلاح کار بد آموز از فساد شده
کلام و حرف به توهین و داد و قال بدل
جفا و جنگ و جدل چیره بر وِداد شده»
روزی دم یک روباه در حادثهای قطع شد.
روباههای گروه پرسیدند دمات چه شد؟
چون روباهها از نسلی مکار میباشند، گفت خودم قطعاش کردم
گفتند چرا؟ این که بسیار بداست و معلوم میشود.
روباه گفت: خیر! حالا آزادم و سبک.
احساس راحتی میکنم! وقتی راه میروم فکر میکنم که دارم پرواز میکنم.
یک روباه دیگر که بسیار ساده بود، رفت و دم خود را قطع کرد.
چون درد شدیدی داشت و نمیتوانست تحمل کند، نزد روباه اولی رفت و گفت: برادر تو که گفته بودی سبک شدهام و احساس راحتی میکنم. منکه بسیار درد دارم!
روباه اولی گفت: صدایش را درنیاور
اگر نه تمام روز روباههای دیگر به ما میخندند! هرلحظه ابراز خشنودی کن و افتخار کن تا تعداد ما زیاد شود؛ وگر نه تمام عمر مورد تمسخر دیگران قرار خواهیم گرفت
همان بود که تعداد دمبریدهها آنقدر زیاد شد که بعداً به روباههای دمدار میخندیدند.
آری این است داستان عده ای،که چون خود تن با کارهای زشت دادن،دیگران را هم می خواهند مانند خود کنند! اسیر،معیوب،بیچاره…
ادم های ساده در جامعه زیاد هستن،متاسفانه زود فریب جملات زیبا انها را میخورند.
مواظب روباه و گرگ های عیب دار جامعه باشیم،با پیروی از راه خدا،به سراغ کارهای بد نرویم،که جزء پشیمانی چیزی به ارمغان نخواهد اورد.